توي يک ديوار سنگي دو تا پنجره اسيرن
دو تا خسته دو تا تنها يکيشون تو يکيشون من
ديوار از سنگه سياهه ، سنگه سرد و سخت خارا
زده قفل بي صدائي به لباي خسته ما
نمي تونيم که بجنبيم زير سنگينيه ديوار
همه عشق من و تو قصه هست قصه ديدار
هميشه فاصله بوده بين دستاي من و تو
با همين تلخي گذسته شب و روزاي من و تو
راه دوري بين ما نيست اما باز اينم زياده
تنها پيوند من و تو دست مهربون باده
ما بايد اسير بمونيم زنده هستيم تا اسيريم
واسه ما رهايي مرگه تا رها بشيم مي ميريم
کاشکي اين ديوار خراب شه من و تو با هم بميريم
توي يک دنياي ديگه دستاي همو بگيريم
شايد اونجا توي دلها درد بيزاري نباشه
ميون پنجرهاشون ديگه ديواري نباشه
پي نوشت : يه عزيزي داره از تمامه تلفن عمومي هاي شهر به من زنگ مي زنه و حرف نمي زنه اگه كسي رو موقعه حرف زدن با تلفن عمومي ديديد محض اطمينان يه فحش بهش بديد
استرس نوشت :امتحان ها يكي داره بعده اون يكي تر مي خوره ، خدا اين ترم رو به خير بگذرونه