و اينك من برگشتم پر انرژي پر اضطراب و البته نسبتاً خوشحال
پر انرژي و خوشحال به خاطره اينكه كلي شمال بهم خوش گذشت
پر اضطراب به خاطره اينكه هيچي درس نخوندم تا حالا
شمال خيلي خوب بود هوا عالي بود البته تعدادي هوا گرم بود ولي در كل مي شد لذت برد
چهارشنبه شب رفتيم دار كبابي* خورديم كه در حد لا ليگا خوشمزه بود
پنج شنبه صبح كه از خواب بيدار شدم احساس شديد خستگي و گرما كردم چپ و نگاه كردم راست و نگاه كردم رفتم سوار ماشين شدم استارت زدم و كله سحر (حدود ساعت 10) رفتم كنار دريا و حالا شنا نكن كي شنا بكن بدش برگشتم خونه ديدم به به ناهار ماهي داريم اونم چي ماهي اي
غروب ساعت 6-7 بود ماشين و استارت زديم گفتيم بريم ببينيم لبه دريا چه خبره رفتيم ديديم به به چشمتون روزه بد نبينه كيپ تا كيپ ماشين وايسادن دارن آب بازي مي كنن كلي حال كردم ملت همه دسته زنو بچه رو گرفته بودن اومده بودن شمال
خلاصه اينكه تا شب كنار دريا مونديم و همونجا شام خورديم و برگشتيم خونه
فرداشم كه مي شد امروز پا شدم صبح رفتم نونه تازه گرفتم و اومدم خونه ديدم همه خوابن با عربده هاي ممتد همه رو از خواب بيدار كردم (كه البته در همين موقع بود كه فهميدم پدر چقدر علاقه وافر به من داره) صبحونه رو خورديمو يه ذره به بطالت گذرونديمو پاشديم اومديم تهران كه با ترافيك نسبتاً شديد مواجه شديم
*دار كبابي به كبابي گفته مي شه كه از گوشت گاو به همراه چربي و چاشني انجير و كيوي درست ميشه تو شمال يه سري مغازه ها خوراكشون اين غذا هستش